ناگزیر از سفرم، بی سرو سامان چون باد
به گرفتار رهایی نتوان گفت آزاد
کوچ تاچند؟ مگر میشود از خویش گریخت
«بال» تنها غم غربت به پرستوها داد
اینکه «مردم» نشناسند تو را ، غربت نیست
غربت آن است که «یاران» ببرندت از یاد
فاضل نظری
خاطرات...برچسب : نویسنده : royahaa بازدید : 7